محل تبلیغات شما

سرم را به سمت آبی رنگ‌باخته خم می‌کنم. خیره می‌شوم به ابرهای سیاه تکه‌پاره. زخم‌های کبود آسمان. خون مردگی. خبری از انفجار نیست. باید باز بدوم. بروم. کجا؟ نمی‌دانم. چیزی یادم نیست. نیست؟ هست. چند پا جدا شده از تن. چند تن، فراموش‌شده پشت سر. جسد جسد جسد، تلنبار شده روی هم. خون گرم‌شان جاری ست در شیارهای پوست دست‌هام. من که لمس نکردم‌شان. این خون‌های سرخ که آرام و قرار ندارند چطور جامانده‌اند پیش من؟ باز صدای انفجار پخش می‌شود از هر سمت. لای پاهام گرم می‌شود. خیسی سر می‌خورد از ران. می‌ریزد داخل کفش‌هام. می‌ترسم؟ ابدن، اصلن. باید باز بروم، باز بدوم. پاها حرف شنوی ندارند از من. گوش که ندارند، نمی‌شنوند صدای انفجار را در سر.
___
روبه‌رو تاریک. تنها شکاف خطوطی مورب بر سیاهی. دویدن و نرسیدن. جمعیت زلال چون آب، چون رود زیبا، سوی نی‌زارها. اولی بود یا دومی یا که هفتاد و نهمی، گفت: مادرم چه؟» و پرنده شد، پرید. دیگری نپرسید. نگاه کرد و گودالی عمیق میان دسته و تنه‌ی جناغ سینه یافت. و خون که از سینه خالی شد گفت: برادرم را اینجا دفن کنید» و دیگری و دیگری و دیگری هیچ نگفت. و ایستاد، مثال نخل. و با شاخه‌هاش بر شهر سایه افکند. و از دورها از تاریکی از آن‌سوی نی‌زار
[دختران به نای نی خواندند:
در به در شدی، دیدی؟
بی‌پسر شدی، دیدی؟
خون‌جگر شدی، دیدی؟]*

*مرداد، اتوبوس، خاوران / علی اسدالهی
___
کجایی آی چشم؟
چگونه تاب می‌آوری.؟

ذهن از کدام نقطه بیاغازد
تا با عذاب نیامیزد؟

این وهن کهنه را
بر شانه‌های ایوب هم که بگذاری
می‌گندد.
موج مذاب مردمک‌های درد
در چشمه‌های هذیان
و روز
انفجار برش‌های سرخ
بر دوایر نیلوفرین.

کبود می‌شود
جبین دشت در هجوم ه‌ها
کبود می‌شود.
و خیمه می‌زند مصیبت خاک
بر آفتاب نیلوفری.

نوایی از کرانه‌های مبهم جنوب می‌نواید:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت.»

[منظومه‌ی ایرانی / محمد مختاری]

لحظه‌یی به خون / دمی به شک

گفتند خواهند سوزاند

به او بگویید مرا پس بیاورد

باز ,انفجار ,شدی، ,خون ,می‌شود ,سر ,و دیگری ,باز بدوم ,صدای انفجار ,باید باز ,دیگری و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها